فصل بهار
کنون که نوبت فصل بهار است
مرا در سر هوای کوهسار است
تمام سبزه ها روییده اند و
تمام میوه هایش خوشگوار است
ولیکن حیف در این فصل زیبا
مرا همصحبتی با طفل زار است
زبس اطفال ناخوش دارد این شهر
که اورژانس اش شبیه کارزار است
پدر مادر زبس اژیته هستند
که خشم از چهره هاشان اشکار است
هرانچه کودک امد بخش اورژانس
دهیدراته اژیته بی قرار است
همین شغل از سر ما هم زیاد است
که کشور مملو از جویای کار است
زشوخی بگذرم سوی حقیقت
بهار واقعی کوی نگار است
اگر این حسن از ان بهار است
چرا زیبایی اش ناپایدار است?
زمین مرده را احیا نمودن
کلاس درسی از پروردگار است
هرانچه گفتم از حکمت در این شعر
همه در سایه ی اموزگار است
شعر:صادقی
بمناسبت روز معلم_بیمارستان کودکان
+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم بهمن ۱۳۹۶ ساعت 23:1 توسط امین صادقی
|