اهل نااهل زمینم،هیهات
سینه ام مست تولای علی ست
از پس اینهمه دیوار پی پنجره ام،پی یک روزنه تا صبح ظهور
پی یک جاده ،یک راه عبور...
که ته جاده اخر به تغزل برسد
غزلی با خبر از بی دل ها،غزلی خاسته از شاعری دعبل ها
غزلی ناب همانند دل مست کمیت
غزلی مملو از منقبت اهل البیت
سخت من معتقدم بایستی
عقل را با غزل امیخت بهم،تا در ارایه ی تلطیف ترک بردارد
ان غروری که هزاران سال است،با جمودی ز خودش میپرسد
نکند هست خدایی پس این شبو ها؟
نکند نور محمد،همجا در همه ذرات عیان است؟
باز کن پنجره را رو به شقایق....لبخند
تا ببینی پس لبخند حبیب بن مظاهر چه بهشتی جاری ست
تا ببینی که در ایینه عمار فقط یار علی ست
تا ببینی که در اتشکده طوفان شده بود،عشق بهروز تر از هر روزی
اتشی دوخته بر قامت سلمان شده بود
زندگی کن ،غزلی خوان و مترس
همه کاری کن و از هیچ مترس
مثل حافظ همه رندی کن و خوش باش و ولی
تو فقط منکر ایینه و مهتاب نشو
شده یکبار فقط در عمرت
در افق های عطشناک گرفتاری ها
مثل عباس علی بنده ی یک جرعه ای از اب مشو
خواب مشو خواب مشو
شاید ان روز به بالی برسیم
که بود پهنایش
وسعت سینه ی ان جعفر طیار
که فقط بال زد او در هوس یار
فقط یار،فقط یار