آن خدایی که نمیخواست کویرستان را

با تو میخواست بشارت بدهد باران را

دلت اندازه صد عرش فراخی دارد
که توانست تحمل بکند قرآن را

با تو فرجام هر آتشکده ای خاموشست
گوشه ی چشم شما میشکند ایوان را

اول کار جهان بود هنوز آقا جان
که به دستان تو دادند خط پایان را

با تو میخواست بهشتی بکند دنیا را
آن خدایی که سرشته ست گل انسان را

کشورم پای تعالیم شما میماند
تا مگر زنده کند خاطره سلمان را

شعر:صادقی